خدایا….
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن…
خداوندا
خسته ام از فصل سرد گناه
و دلتنگ روزهای پاکم
بارانی بفرست
چتر گناه را دور انداخته ام
...
چرا که می دانم…
می دانم که طوفان های گناه چه ها در سرزمین دلم خواهند کرد …
و من …
در برابرشان جز نگریستن چاره ای ندارم...
دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…
کمی سکـــــــــــوت…
کمی دل بریدن میخواد…
کمی اشک…
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی کمی دور شدن از این آدمها…!
کمی رسیدن به خدا…